راز آن شب اردیبهشتی
در آن صبح اردیبهشتی وقتی آفتاب کمکم بالا میآمد و خواب را از چشمان مردم این فلات میگرفت، از آن روستای کویری «رباط پشت بادام» گرفته تا قلب تهران، همه حس میکردند شب سختی را پشت سر گذاشتهاند، بی آنکه در طول شب اصلاً بدانند چه بر سرشان آمده یا میخواست بیاید. وقتی همه خواب بودند، «شنها» «پنجه عقاب» را زمینگیر کرده بودند و این «مأموران خدا» فرمان فرمانده خود را به خوبی اجرا کرده بودند، فرماندهای که هوای سربازانش را حتی آنگاه که خودشان هم خبر ندارند، دارد. آن شب شگرف و شگفت اردیبهشتی البته در تاریخ پرفراز و نشیب انقلاب اسلامی بارها و در جاهای مختلفی تکرار شده و صفحات این دفتر قطور مملو از این سطور زیبا است.