رایگاه

تارنمای دیدمان و اندیشه؛ یادداشت‌های محمدجواد اخوان

رایگاه

تارنمای دیدمان و اندیشه؛ یادداشت‌های محمدجواد اخوان

رایگاه

«فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»

آن چه می نویسم احتمالا دیدگاه و نظر من است، اما نام تارنمای خود را «رایگاه» نهادم تا مکانی باشد جهت اقتراح و تضارب آرا و خوانندگان محترم خود بیاندیشند و برترین را برگزینند!

کانال من در شبکه اجتماعی تلگرام
https://telegram.me/mjakhavan

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

سروش کیست؟

يكشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۸۶، ۱۱:۰۰ ق.ظ

 

 سروش کیست؟

تحصیل در حوزه هاى علمیه براى آشنایى با مبانى فقه و اصول و فلسفه اسلامى

وى در حال حاضر در آمریکا به تدریس در خصوص ادبیات عرفانى ایران و عرفان شناسى مشغول است.

برخى از آثار تألیفى او عبارتنداز: نهاد ناآرام جهان، قصه ارباب معرفت، قبض و بسط تئوریک شریعت، تفرج صنع، رازدانى ، روشنفکرى و دیندارى ، حدیث بندگى و دلبردگى و... و تصحیح مثنوى معنوى مولوى

سیدحسین حاج‌فرج‌اله‌دباغ معروف به عبدالکریم سروش در ۲۵آذرماه سال۱۳۲۴ شمسى در تهران متولدشد

وی در دبیرستان علوى، ریاضى خواند. مدرسه‌ای که آن زمان تحت نفوذ انجمن حجتیه بود، با دانش آموزانی که هر یک پس از عضویت در انجمن توانستند به زبده ترین رجال سیاسی و مذهبی آینده ایران تبدیل شوند. حضور او در این مدرسه موجب آشنایی و  ورود او به انجمن حجتیه شد . گروهی که بر پایه عقائد مذهبی خاص به شدت از فعالیت های سیاسی خودداری می‌ورزیدند.

وی در دانشکده داروسازى دانشگاه تهران دکترای داروسازى گرفت. سپس به انگلستان رفت و در لندن شیمى آنالیتیک (تحلیلى) آموخت و در همان جا فلسفه و تاریخ علم را هم فرا گرفت. در ایران نیز مدتی بسیار کوتاه به حوزه رفت و فقه و اصول و فلسفه اسلامى را تا حدودی فراگرفت.

دباغ از زمره دانشجویان مذهبی لندن بود و با تأمل در حکمت متعالیه، به آن بخش از روحانیت که حول این محور می چرخید علاقه مند شده بود. وی در خصوص سابفه شناخت خود از امام می گوید از امام خمینی (ره) می‌نویسد: «امام‌خمینی را پیش از شریعتی شناختم، وقتی دانش آموز دبیرستان بودم... پس از رهایی امام از زندان در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او به قم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک می دیدم. سالیان بعد در دوران دانشجویی کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم در بحبوحه انقلاب که امام به پاریس آمد مرا توفیق بیشتر دیدار وی دست داد. یک بار که در پاریس به ملاقات خصوصی رخصت فرمود از او در باب آزادی پرسیدم و پاسخ او همان بود که بعدها از او شنیدم: آزادی آری، توطئه نه و بر آزادی فکر و بیان تاکید و تصریح کرد. گفت: این مارکسیست ها نمی دانند فلسفه را با ف می نویسند یا با ضاد، مع الوصوف آثارشان را در فلسفه و خصوصا در اقتصاد باید خواند.»

اما دباغ‌ که‌ تا سال‌های‌ 74-73 ظاهرا‌‌ از‌ اندیشه‌های‌ حضرت امام(ره) دفاع‌ می‌کرد، ناگهان‌ در مصاحبه‌ای‌ بانشریه‌ نامه، از نقد خود بر کتاب‌ حکومت اسلامی (ولایت فقیه)  در همان ‌سال‌های پیش از انقلاب سخن‌ می‌گوید.: «زمانی که در انگلستان دانشجو بودم کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی را با دقت بیشتری خوانده بودم. هر چند قبلا در ایران نیز به صورت مخفیانه به دست من رسیده بود و من آنچنان که باید تعمقی در آن نکرده بودم اما حقیقتا در انگلستان این کتاب برای من کتابی دلسردکننده بود. این کتاب را در امر سیاست و حکومت بسیار ساده و بسیط یافتم».

حسین حاج فرج اله دباغ  اکنون میل داشت تا خود را به عنوان یک فیلسوف روشنفکر و ادیبی فرزانه بنمایاند، اما این جا اشکالی وجود داشت و آن نام وی بود که کمی غیر فلسفی وادبی به نظر می رسید. پس درصدد برآمد تخلصی مناسب برای خود برگزیند. او دو پسر داشت به نام‌های «سروش» و «عبدالکریم»، بنابراین نام مستعار خود را «عبدالکریم سروش» نهاد.

حسین حاج‌فرج‌اله‌دباغ که بهتر است از این پس اورا  عبدالکریم سروش بنامیم، پس از بازگشت به ایران به هنگام پیروزى انقلاب اسلامى بنابر توصیه‌ای که امام به روشنفکران درباره مارکسیسم نمودند، تصمیم گرفت به نقد مارکسیسم بپردازد. ولی این علت لازم وکافی برای او نبود بلکه تأثیرات بسیار بالا و  آشکار سروش از فلسفه علم و فلسفه سیاسى کارل پوپر از انگلستان سبب مى شد وی خود را به عنوان منتقد مارکسیسم در ایران پس از ۱۳۵۷ مطرح نماید.

همان طور که گفته شد سروش مبین نظریات پوپر در ایران است. براین اساس یکى از کتابهاى مهم عبدالکریم سروش کتاب «علم‌چیست؟فلسفه‌چیست؟» اوست که پیش از انقلاب نوشته است و در اوایل سال ۱۳۵۷ بارها تجدید چاپ شد.

«علم چیست؟ فلسفه چیست؟» از آن رو مهم است که سروش براى نخستین بار در ایران فلسفه علم کارل پوپر را به صورت ترجمه‌ای وارد متون آموزشى فقط دانشگاه ها و محافل علمى و مذهبى کرد. دراین کتاب قاعده «ابطال پذیرى » معیار معرفت مى شود. «گزاره اى علمى است که دلیلى بر خلاف آن اقامه نشده باشد... » در واقع سروش آغازگر نهضت تفکر ترجمه‌ای درایران پس از انقلاب و در میان نیروهای انقلاب بود.

کتاب اخیر در حوالی سال 1357 مکرر منتشر شد. در چاپ سال 1368 بر این کتاب مقاله ای از کارل پوپر به نام کشکول و فانوس به کتاب اضافه شده که حجه‌الاسلام محمدصادق لاریجانی (اندیشمند و عضو کنونی شورای نگهبان) آن را ترجمه کرده است اما سروش در چاپ سال 1371 نتوانست وجود نام منتقد خود را در این کتاب تحمل کرده در نتیجه نام مترجم را از پانوشت مقاله حذف کرده است.

سروش سخنوری را در انجمن حجتیه آموخت. ترجمه چند کتاب ارزنده در فلسفه علم و آگاهی اش از متون معتبر و جدید در این حوزه به همراه علاقه و تبحرش بر فلسفه اسلامی سروش را او را معروف کرد. اما آنچه بعدها موجب معروف‌تر شدن وی شد آن بود که «همواره تخریب آسان‌تر  و جذاب‌تر از ساخت است».

 از آن جایی که سروش فاقد هرگونه سوابق مبارزاتی پیش از انقلاب بود ناگهان به یاد این افتاد که انقلاب پیروز شده و او فاقد هرگونه آثار انقلابی است. مسلما در شرایط پس از انقلاب صاحب‌قلمی که برای انقلاب حرکتی نکرده باشد از سوی مردم طرد خواهد شد. پس سروش نیز به نگارش آثاری انقلابی روی آورد. «ایدئولوژی شیطانی» را در سال 1359 در نقد مارکسیسم نوشت که بازنویسی چند سخنرانی در دو دانشکده دانشگاه تهران و نیز چهار سخنرانی در صدای جمهوری اسلامی ایران بود.

سروش همچنین در این سال ها علاوه بر مناظره با مارکسسیست‌ها به مناظره با افرادی چون ابوالحسن بنی صدر نیز پرداخت. همچنین وی نه فقط در رادیو بلکه در تلویزیون هم درس مثنوی می گفت.

در مناظره های تلویزیونی سال 1360 میان مسلمانان و مارکسیست ها او و مهمترین منتقدش در سال های بعد؛ محمدتقی مصباح یزدی در سمت چپ مجری برنامه می نشستند و احسان طبری و فرخ نگهدار نماینده حزب توده و فدائیان اکثریت در سمت راست حضور می یافتند. سروش و مصباح اما در جهان واقع جناح چپ مباحثه را تشکیل نمی دادند همچنان که طبری و نگهدار در جناح راست نبودند. مهارت مصباح و سروش در مناظره با چپ ها چنان قدرتمندانه بود که هاشمی رفسنجانی در این باره در خاطرات روزانه‌اش نوشته است: «مقد اری از مناظره ایدئولوژیک را تماشا کردم. توده‌ای‌ها و فدایی‌ها خیلی بی‌منطق و ضعیف حرف می زدند حتی نتوانستند تضاد را تعریف کنند وقتی که تضاد را که جوهر دیالکتیک است نتوانند تعریف کنند چگونه اثبات می کنند؟»

با فرمان امام خمینی، در ۲۲ خرداد ۱۳۵۹ ستاد انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تشکیل شد. ستادی که پس از تعطیلی دانشگاه ها برای بازگشایی آنها تاسیس شد تا از این پس بر روند اسلامی بودن و انقلابی شدن مراکز آموزش عالی نظارت کند. در فرمان امام آمده بود: «بر این اساس به حضرات آقایان محترم محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری مسئولیت داده می شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برنامه ریزی رشته های مختلف و خط مشی فرهنگی آینده دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب اساتید شایسته و متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند. بدیهی است بر اساس مطالب فوق دبیرستان‌ها و دیگر مراکز آموزشی که در رژیم سابق با آموزش و پرورش انحرافی و استعماری اداره می شد، تحت رسیدگی دقیق قرار گیرد.»(به نقل از فرمان امام برای انقلاب فرهنگی در ۲۲/3/۱۳۵۹)

سروش نیز به عضویت ستاد انقلاب فرهنگی درآمد. عضویتش در ستادی که متولی انقلاب فرهنگی شد، کافی بود تا ضد انقلابیون حتی تا امروز او را به حکومتی بودن بنوازند. سروش البته در سال های اخیر سعی وافری داشته تا با مصاحبه و خطابه گاه قانع کننده و گاه خشمگینانه مخالفان خویش را براند و این اتهام را از دامان خویش پاک کند، هر چند ننگ! را نتوان با رنگ پاک کرد.

سروش در مصاحبه‌ای در 20 خرداد 1386 سعی کرد با پررنگ کردن نقش دیگران در ستاد انقلاب فرهنگی خود را بی تقصیر نشان دهد: «ستاد مکلف به بستن دانشگاه‌ها نبود و این خطایی است که من در پاره‌ای از نوشته‌ها می‌بینم. سوم اینکه ستاد متشکل از هفت نفر بود و من در اغلب بحث‌هایی که امروزه می‌شود می‌بینم مساله چنان مطرح می‌شود که گویی ستاد انقلاب فرهنگی یک نفر داشت آن هم عبدالکریم سروش بود. یک وظیفه هم داشت آن هم بیرون کردن دانشگاهیان بود. هر دو ادعا بسیار جفاکارانه و دروغ‌زنانه است. این دروغ تاریخی باید افشا شود

 البته سروش به این ها هم اکتفا نکرد و در ادامه به حمله به برخی شخصیت‌های سیاسی – که دیروز با آن ها همراه بود- پرداخت . از جمله آنها می‌توان به صادق زیبا کلام، محمدعلی نجفی، و ... اشاره کرد: « مایلم یادآوری کنم که وزیر علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دکتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دکتر نجفی و از قضا مسوول تصفیه‌های وزارت علوم بود. وقتی من آخرین بار از وزارت علوم پرسیدم، آنها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند که 700 نفر از اساتید تصفیه شده‌اند. این گزارش‌ها و آمارها مطلقا در اختیار ما نبود.»

« اینها مسوول اتفاقاتی هستند که در طول این 20 سال در دانشگاه‌ها رخ داده است و هیچ‌کس به نقش آنها اشاره نمی‌کند و با آنها مصاحبه نمی‌کنند. اگر مسوولیتی است بر دوش همه است... حتی کسی مثل آقای زیباکلام که بارها از انقلاب فرهنگی حرف زده است. اینجا باید بگویم که ایشان نه صادق‌اند و نه کلام زیبا می‌گویند.ایشان چندین‌بار از انقلاب فرهنگی سخن گفته، گویی که از مسوولان اصلی آن بوده و من به شما می‌گویم که مطلقا چنین نبوده است و هر بار هم به گونه‌ای حرف می‌زند که در ستاد با من نشسته و مباحثه کرده و ایشان طرفدار آزادی استادان بوده و من مخالف بوده‌ام. مطلقا چنین چیزهایی دروغ است. من یک بار هم ایشان را در ستاد انقلاب فرهنگی ندیده‌ام. ایشان چندین‌بار چنین سخنانی را در روزنامه‌های «ایران» و در «رادیو فردا» گفته‌اند و برای خودش اعتباری کاذب کسب کرده‌اند چنانکه زمانی هم مدعی شده بودند نماینده دولت موقت در کردستان بودند که وقتی این ادعا با تردید و انکار مواجه شد، از اثبات این مدعا نیز درماندند. دائما می‌گوید که توبه کرده است. در حضور مردم هم این را می‌گوید که او را ببخشند و او را بستایند. از هیچ کس دیگری نام نمی‌برد و تنها می‌گوید این تصفیه‌ها جلو چشم عبدالکریم سروش صورت می‌گرفت و او هیچ نمی‌گفت.»

هم چنین در خصوص خاطرات چاپ شده دکتر کاتوزیان است که به مباحثی که با وی داشته‌است می‌گوید: « ثانیا هیچ‌گاه ایشان را به مناظره فرانخوانده‌ام. ثالثا از حقوقدانی مثل ایشان انتظار نداشتم که بدون تحقیق بنده را نظریه‌پرداز و علمدار فکر تعطیلی دانشگاه‌ها بخوانند. رابعا در مورد اخراج ایشان هم بد نیست یادآور شوم که وقتی من خبردار شدم ایشان را از کار منفصل کرده‌اند از ایشان طرفداری کردم.شاید خطای حافظه یا دلایل دیگر در میان بوده که ایشان چنین چیزهایی گفته‌اند.... برخلاف ادعای ایشان از ستاد انقلاب فرهنگی برکنار نشدم بلکه به دلیل مشاهده پاره‌ای از بی‌رسمی‌ها – که در جای دیگر شرح آن را آورده‌ام- رسما استعفا دادم.

 در مورد آقای محمد ملکی هم باید بگویم متاسفم که ایشان هنوز اخراج دکتر نصر را از دانشگاه توجیه می‌کند. من کاری به آنکه چه کسی این کار را کرد، ندارم اما در مورد خودم و ایشان باید بگویم که من یک بار ایشان را دیده‌ام. ایشان با جمعی از اساتید به شورای انقلاب فرهنگی آمدند. اتفاقا رئیس جلسه آقای شریعتمداری بود. من هم در کنار ایشان نشسته بودم و حرفی نمی‌زدم. چون من تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبری نداشتم، اساتید را نمی‌شناختم و معمولا در این جلسات حرفی نمی‌زدم و گوش می‌کردم تا از مجموع صحبت‌ها، قضایا برای من روشن شود. آقای ملکی تقریبا تمام جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از مواضع تندروانه چپ کرد. یک ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبت‌های او نبود. از حقیقت مباحث صحبتی نمی‌شود. گویی هرکس که به ستاد انقلاب فرهنگی می‌آمده تنها مرا می‌دیده و تنها از من پاسخ می‌شنیده است. به هیچ وجه نمی‌خواهم بگویم من در ستاد نبوده یا هیچ‌کاره بوده‌ام و گناهان به گردن دیگران است.

  وی هم‌چنین درباره رفتارهای غیرقانونی‌اش در ستاد انقلاب فرهنگی می‌گوید: «یک قلم خدمتی که ستاد انقلاب فرهنگی کرد و اتفاقا من آن را انجام دادم همین قصه تاسیس نشر دانشگاهی بود. شما می‌توانید از آقای پورجوادی که به مدت 20 سال مسوول نشر دانشگاهی بودند بپرسید که چه کسی از ایشان دعوت کرد، ماجرا را با او در میان گذاشت و تا آخر کار از او پشتیبانی کرد. حتی خلاف قوانین کشور من به ایشان اجازه دادم که درآمدهای ارزی‌شان را وارد کشور نکنند تا دست‌شان در خریدهای مرکز نشر آزاد باشد

 و در ادامه به دشمنی خود با انجمن‌های اسلامی - همان‌ها که در این سال‌های اخیر مریدان سینه‌چاک‌اش بودند- اشاره می‌کند :«ما از تشکیل انجمن اسلامی در مرکز نشر جلوگیری کردیم چون در آن زمان و در آن فضا، انجمن اسلامی هرجا که تشکیل می‌شد کاری نداشت جز تخریب. ما بسیار از این مرکز حمایت کردیم تا پا گرفت.»

 و در نهایت سخن او در این باب این است که: «در مورد تصفیه‌ها من هیچ چیز نمی‌گویم چون در این باب زیاد حرف زده‌ام

 و هم ‌چنین در باره بسته شدن دانشگاه‌هامی گوید: «حقیقت این است که دانشگاه‌ها قبل از بسته شدن، دانشگاه‌ نبودند. اصلا زمان، زمان انقلاب بود. هیچ چیزی آن نبود که می‌بایست باشد. من همان زمان در دانشگاه تدریس می‌کردم. کلاس درستی تشکیل نمی‌شد. هر روز تظاهرات بود. گروه‌های مختلف سیاسی و چریکی به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند.هر روز دانشجویان به بانگی روان می‌شدند. عمدتا کلاس‌‌ها تشکیل نمی‌شد. دانشجو سر کلاس بود اما به قول معروف «من در میان جمع و دلم جای دیگر است.» این مقتضای انقلاب بود و همه چیز حالت نیم‌بند داشت و در حال شکل‌گیری بود. با این همه، من نه در جریان بستن دانشگاه‌ها بودم- ولو با وضعیتی که داشت- و نه با آن موافق بودم.
یک بار آقای هاشمی در این جلسات گفتند که «بله ما با بسته شدن دانشگاه‌ها موافق بودیم اما به این معنی که این بسته شدن تنها به مدت چند ماه باشد نه چند سال.» یعنی به ما فهماندند که دانشگاه‌ها به سرعت باز شود. شخص امام نظرشان این بود و ما هم همین نظر را داشتیم. معلوم بود که ماجرای بسته شدن دانشگاه‌ها با این بزرگان در میان گذاشته شده بود اما گویا ایده‌ها مختلف بوده است.»

شرح این تلاش مهم سروش در کتاب «تفرج صنع» آمده است: گفتارهایی در اخلاق و صنعت و علوم انسانی که در سال 1366 منتشر شد و در آن سروش مجموعه دیدگاه هایش را در دفاع از علم جدید گرد آورده است: «هفته ها و ماه هایی که این مصاحبه ها در آن انجام می شد و تحریر می یافت ایامی توفانی و پر التهاب بود و نام علوم انسانی در مخاطب ناآشنا نفرت و وحشت را با هم برمی انگیخت.»

سروش در این کتاب صریحا از در مخالفت با کسانی درمی آید که به اندیشه اسلامی و فقه و فلسفه اسلامی اتکا دارند. سروش همچنین در این کتاب از فیلسوفانی که غرب را کلیتی تجزیه ناپذیر و ناسازگار با سنت معرفی می کنند انتقاد می کند و بر امکان انتخاب مسلمانان از میراث غربیان اصرار می ورزد. سروش در نقد اخیر جبهه ای جدید را می گشاید که در همان سال ها گشوده شده بود و آن سوی این جبهه حلقه ای از استادان فلسفه چون رضا داوری اردکانی حضور داشتند که پس از ذبح شدن سر مارکس با چاقوی پوپر دریافته بودند سر بعدی از آن ایشان است.

چاقوی پوپر را سروش تیز می‌کرد و بر آن چنان پیرایه و آرایه بسته بود که گویی دست اسلام از آستین پوپر درآمده است اینک اما هایدگر به میدان آمده بود. رضا داوری و احمد فردید شیفته هایدگر بودند و هر دو راه سروش را نادرست می دانستند. داوری به آرامی سخن از هگل می گفت و هایدگر را تفسیر و توصیف می کرد. تاریخ سنت را پایان یافته می خواند و حمل تجدد غربی را بر سنت اسلامی انحراف می دانست. اما او نیز با مذهب به جنگ مذهب رفت. به هنگام انتشار اولین ترجمه کتاب عظیم پوپر در ایران: «جامعه باز و دشمنان آن» نقدی سهمگین در کیهان فرهنگی نوشت که «علم و آزادی آری، التقاط نه» و فریاد زد: «این پوپر کیست که هم دشمنان انقلاب اسلامی در خارج از کشور اثر او را وسیله مخالفت کرده اند و هم در داخل جمهوری اسلامی گروهی برایش سرودست و پا می شکنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدسات می شمارند.»

شاید سروش‌ فراموش‌ کرده‌ است‌ که‌ بعد از پاسخ‌ رضا داوری‌ به‌ وی‌ در نشریه‌ کیهان‌ فرهنگی، طی‌ نامه‌ای‌ اعلام‌ کرد که‌ دیگر حاضر به‌ پاسخگویی‌ به‌ وی‌ نیست‌ و مسوولان‌ کیهان‌ فرهنگی‌ را - که‌ د آن‌ زمان‌ از دوستان‌ و شاگردان‌ وی‌ بودند - مجبور به‌ انتخابات‌ از میان‌ وی‌ و داوری‌ برای‌ چاپ‌ مطالب‌ کرد. عبدالکریم‌ سروش‌ که‌ چند سال‌ پیش‌ از پذیرفتن‌ درخواست‌ آیت‌ ا... مصباح‌ یزدی‌ به‌ دلیل‌ <عدم‌ وجود امنیت‌ لازم> ابا کرده‌ بود، آیا در یاد دارد اوایل‌ انقلاب‌ را که‌ در مناظره‌ با احسان‌ طبری‌ - تئوریسین‌ حزب‌ توده‌ - و در پاسخ‌ به‌ وی، که‌ از امنیت‌ گفته‌ بود، پاسخ‌ داده‌ بود: <آیا شما اصلا تعریف‌ امنیت‌ را می‌دانید؟>

مقاله داوری بازتاب مقاله قبلی او در همین مجله در نقد پوپر بود که با نقد حامیان پوپر و سروش مواجه شده و او را به واکنش واداشته بود. اما واکنش سروش جالب تر بود. او که کیهان فرهنگی را سخنگوی فرزندان فکری و تریبون نشر افکار خویش می دانست از التقاطی خوانده شدن در چنین نشریه ای برآشفته شد چه گمان می‌کرد سند این نشریه به نام وی و هم‌فکرانش خورده‌است. پس نامه ای «با مسئولان کیهان فرهنگی در باب گزافه فروشی» نوشت و اعلام‌ کرد که‌ دیگر حاضر به‌ پاسخگویی‌ به‌ وی‌ نیست‌ و مسوولان‌ کیهان‌ فرهنگی‌ را -که‌ در آن‌ زمان‌ از دوستان‌ و شاگردان‌ وی‌ بودند - مجبور به‌ انتخاب یکی‌ از میان‌ وی‌ و داوری‌ برای‌ چاپ‌ مطالب‌ کرد: «دور نمی بینم که کیهان فرهنگی به نیت نیکوی تشدید مواجهات فرهنگی باز هم گام در صراط سنت سابق نهد و ناسزاهای دیگری را از ناسزاگویان رواج و انتشار دهد اما حاشا که دیگر ازین قلم، کلامی درین مقام و مقالی درین مجال ملال افزای ارباب کمال گردد... این برادران از نشر این گونه نوشتارها چه مقصودی دارند؟ و کدام خدمت را به کدام قشر می خواهند انجام دهند؟... آیا می خواهند گوی سبقت را از همه جراید بربایند و نشان دهند که حاضرند هر سخن بی دلیل و بی مایه و فحش آلودی را طبع کنند؟»

 پس داوری دیگر در کیهان فرهنگی ننوشت. اما فرزندان معنوی سروش بی‌کار ننشستند. اکبر گنجی این عنصر اطلاعاتی سابق که امروز به یک روشنفکر تبدیل شده دو ماه بعد با استفاده از منابع اطلاعاتی در اختیار خویش در مقاله ای افشاگرایانه پرونده داوری را گشود و به سوابق او در رژیم گذشته اشاره کرد و مدعی پیوند هایدگر و هگل را با فاشیسم شد.

کیهان فرهنگی پس از این واقعه به ناشر تمام عیار آرای سروش تبدیل شد. همه یاران جدید وی در کیهان فرهنگی گردآمده بودند. برخی از این نام ها در سال های بعد بیشتر به گوش رسید: سیدمصطفی رخ صفت، رضا تهرانی، ماشاءالله شمس الواعظین، اکبر گنجی و ... در کیهان فرهنگی نام مرتضی مردیها، مجید محمدی، حمید وحید و دیگران نیز به چشم می خورد.


• سروش دوم: 1376- 1367/ تجدیدنظر طلب

سروش از اردیبهشت ماه 1367 مجموعه مقالاتی را در ماهنامه کیهان فرهنگی به صورت منظم به رشته تحریر درآورد که گرچه نظریه ای فلسفی و کلامی بود اما به زودی فضای سیاسی و اجتماعی ایران را دگرگون کرد. این مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» نام داشت که در کتابی به همین نام نیز به چاپ رسید. سروش در این مقالات کوشید با جداسازی مفهوم دین از معرفت دینی و ایجاد پیوندی از افکار سکولار با معرفت دینی و معرفت بشری (علم و فلسفه) اثرات عقل در فهم وحی را مستقل از عقل دینی بررسی کند.

آن گاه که سروش قبض و بسط را می نوشت بسیاری به یاد اثر مهم اما مغفول افتاده او در صدر انقلاب افتادند که بر جدایی «دانش و ارزش» (علم و اخلاق) تأکید می کرد. سروش اینک سخن مهم تری داشت و آن تکیه بر نامطلق بودن فهم دین بود. سروش می گفت جدایی دین از معرفت دینی و قراردادن معرفت دینی در ترازوی معرفت بشری به معنای آن است که هر تحول در معرفت بشری به تحول در معرفت دینی منتهی می شود و این در عمل به معنای از بین رفتن هرگونه اقتدار مرکزی برای کسانی بود که خود را متولی معرفت دینی می دانستند. پس داشمندان و اسلام شناسان برجسته به اعتراض پرداختند. اولین منتقد شیخ محمدصادق لاریجانی بود. لاریجانی به تبعات حروف سروش به خصوص تلاش جدی وی در جداسازی مفهوم روشنفکری دینی و عالم دینی پرداخته و در پایان نوشته بود: «این گونه طرز تفکر نه در ایران و نه در غرب هیچ کدام بی سابقه نیست ولکن از کسی که برهه ای از عمر خویش را سعی در تحصیل مباحث فلسفی و دینی نموده و طی طریقی استدلالی و برهانی را بر خود فرض دانسته هیچ گاه انتظار این گونه هرج و مرج فکری نمی رفت.». آیت الله جعفر سبحانی و آیت الله مکارم شیرازی نیز از این مسئله انتقاد کردند.

اما سروش در پاسخ با روش همیشگی اش یعنی با ردیف کردن یک سری جملات ادبی شامل شعر و نثر مسجع و کلمات متکلف سعی در مشوش نمودن ذهن خواننده و آن‌گاه استنتاج بی استدلال نمود: «نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟ این قلم خود را ناتوان نمی بیند که در پاسخ نوشتاری طعن آمیز و تمسخرآکند و نیش آلود، مقابله به مثل کند و اصناف تعبیرات خصمانه و موهن را در این پاسخ به کار گیرد. اما در این کار فضیلتی نمی بیند و هنر را در این بی هنری ها نمی جوید و روحانیون و فقه پیشگانی چون حجت الاسلام لاریجانی را مشفقانه تذکار می دهد که دفتر معرفت را به آتش مخاصمت نسوزانند و در محضر دانش، شرط ادب را فرونگذارند و جرعه صحبت را به حرمت نوشند و رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنند و چون از فقه صفا و مروه فراغت حاصل کنند باری در وادی صفا و مروت نیز گامی بزنند و حال که از قیل و قال مدرسه طرفی بسته و حظی اندوخته اند یک چند نیز خدمت معشوق و می کنند و ...»

حقیقت آن است که نثر سروش به لحاظ ادبی بی‌نظیر است و شاید کم‌تر کسی مانند او چنین قلم بلیغی داشته باشد اما از اشارات و استدلالات عقلی تهی است.  مقالات قبض و بسط ادامه یافت و نقدها نیز هم‌چنین. حرف هایش درباره شریعتی را صریح‌تر بر زبان راند و یاد کوتاهش درباره بازرگان در رساله تفرج صنع را مفصل ساخت.

با تغییر و تحول در مدیریت موسسه کیهان آنان ماهنامه ای دیگر به نام کیان راه اندازی کردند تا محفلی برای گردهمایی گروهی که بعدها به «حلقه‌ی کیان» معروف گشتند، شود. کسانی چون اکبر گنجی، عباس عبدی و ... که سابقه‌ی امنیتی و اطلاعاتی داشتند به تدریج مایل بودند نام خویش را به روشنفکران دینی تغییر دهند. پس به  دانشگاه رفتند و علوم انسانی غربی را از زبان استادشان آموختند. اقتصاد و حقوق و تاریخ و سیاست و فلسفه یاد گرفتند و راهی غرب شدند. جهان مدرن را شناختند و دچار تردیدهای اساسی شدند. اینان که سالها در دستگاه‌های امنیتی اطلاعاتی از هیچ گونه شدت عمل و شاید هم (بعدا به قول خودشان) جنایتی کوتاهی نکرده بودند اینک می رفتند تا فتح سنگر به سنگر نظام را از اربابان غربی خود فراگرفته شاید خدمت کوچکی به آنان کرده باشند. و اینک بی توجه به سابقه‌شان دم از نفی خشونت زنند.

در این ایام بود که سروش از فرهنگستان علوم و انجمن حکمت و فلسفه  و هم چنین از تدریس در دانشگاه اخراج شد. وی مسبب این امر را دولت آقای هاشمی می داند. «وقتی که در دوران آقای هاشمی‌رفسنجانی بر من سخت می‌گرفتند و از تدریس در دانشگاه محروم کردند من به ایشان نامه‌ای نوشتم و در آن نامه درددل خود و دانشگاهیان را آوردم و به ایشان هشدار دادم که دانشگاه‌ها در فشار شدید هستند و از این دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشید. در انتهای نامه این شعر را از هوشنگ ابتهاج آوردم که: یک دم نگاه کن که چه بر باد می‌دهی/چندین هزار امید بنی‌آدم است اینباز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت/تنها نه من، گرفتگی عالمی است اینامروز من به چشم خود می‌بینم که شرایط از آن روز خزانی‌تر است بلکه زمستانی شده و با کمال تاسف باغبانان در خواب‌اند.»

در همین دوره سروش طی گفتاری از تفاوت مدیریت علمی و مدیریت فقهی سخن گفت و چالشی دیگر به راه افتاد. با به قدرت رسیدن تکنوکرات ها در دوره سازندگی شاگردان سروش که اینک در دولت جا خوش کرده بودند، به اجرای نظریه ایشان پرداختند... وامروز شاهد نتایج آن هستیم.

در کنار این همه اما عناد سروش با روحانیت مترقی روز به روز روشن تر می شد. ابتدا در اولین شماره کیان؛ «تقلید و تحقیق در سلوک دانشجویی» موضوع «تقلید» را نفی کرد. اندکی بعد در روز وحدت حوزه و دانشگاه، در اصفهان تحت عنوان انتظارات دانشگاه از حوزه ساختارهای  حوزوی را به سخره گرفت که با واکنش شدید آیت الله ناصر مکارم شیرازی مواجه شد.

در آغاز سال 1372 مقاله ای مشهور با نام حکومت دموکراتیک دینی نوشت، تا فلسفه سیاسی خویش را روشن سازد. این مقاله در کنار گفت وگوی مدیران مجله کیان با مهندس مهدی بازرگان چاپ شد. چاپ گفتار سروش در کنار آن نشانگر اتحاد حلقه‌ی کیان با ملی‌مذهبی ها بود و این ها درحالی بود که اعضای این حلقه سال‌ها پیش جزء مخالفین اصلی دولت بازرگان بودند.

 چند ماه بعد سومین نظریه مهم و تازه سروش جنجالی تازه آفرید: او در «قبض و بسط تئوریک شریعت» از عصری کردن فهم دین دفاع کرد و در «حکومت دموکراتیک دینی» از دموکراتیک کردن حکومت دینی سخن گفت. در 1371 سروش به نقد شریعتی پرداخت و دین و انسان را فربه تر از آن قبایی دانست که شریعتی بر تن ایشان دوخته بود و آن قبا، ایدئولوژی بود: قرائتی ثابت و انعطاف ناپذیر از دین و انسان. اینک سروش نبرد را در مرزی دیگر گشوده بود: با جناح چپ سنتی که در دهه 60 همواره حامی سروش بود. بخش عمده ای از این جناح (در لایه های جوان تر و نوگرا) به سروش پیوستند و بخش دیگری از آن با وجود انتقاد از سروش در برابر انتقادهای اصولگرایان متحد او ماندند. سال بعد سروش با نگارش مقاله «مدارا و مدیریت مؤمنان» در مجله کیان تئوری سیاسی خود درباره دموکراسی دینی را تکمیل کرد.

 اما جنجال جدید بر سر مقاله «حریت و روحانیت» پیش آمد. در سال 1373 او طی دو جلسه در مسجد امام صادق با استناد به استفاده از سهم امام، روحانیت را متهم به مال اندوزی نمود. مراجع، علما و روحانیون پاسخ دادند. از جمله آیت الله جوادی آملی که پاسخ سروش را در نماز جمعه قم داد و دکتر علی مطهری فرزند آیت الله مطهری. از اینها مهم تر و مسئولانه تر سخنان حکیمانه مقام معظم رهبری بود. ایشان نیز احساس خطر کردند و وارد مسئله شدند. سروش در پی این قضیه در مقاله‌ای با قدری عقب‌نشینی در پاسخ به انتقادات اعلام می کند: «که در این آرا (اعم از این که حق باشند یا باطل، مقبول باشند یا مردود) نه کوتاه کردن دست روحانیان از دامن سیاست نهفته است و نه کوتاه کردن دست سیاست از دامن دین.» هرچند نظریات بعدی او نشان‌دهنده عناد او با دین سیاسی و سیاست دینی است.

 پس از این باب بحث روحانیت بسته شد و مجله کیان در شماره بعد از شدت نگرانی از عکس‌العمل آتی علما از ادامه این بحث خودداری کرد. و سروش نیز دیگر تا مدت‌ها درباره روحانیت سخنی به این انسجام نگفت. با وجود این نوبت ورود به بحث های دیگری فرارسید که در همان مقاله باب آن را باز کرده بود. سروش در همه مقالات سال‌های 60 خویش (حتی حکومت دموکراتیک دینی) با سکولاریسم مخالفت می کرد و از گزاره «جامعه دینی دموکراسی دینی می خواهد» دفاع می‌کرد. اما اکنون با تغییر 180 در جه‌ای با دین ممزوج با سیاست به شدت مخالفت می کرد.

 سروش آن زمان می کوشید حساب دموکراسی را از لیبرالیسم جدا کند و ضمن تاکید بر مفهوم دموکراسی اتهام لیبرال بودن را رد کند چه استدلال می کرد لیبرال بودن به معنای بی طرف بودن در برابر همه عقاید است اما مؤمن به یک عقیده ایمان دارد. چنان که روشنفکران دینی به یک دین یقین دارند.  اما اکنون او رسما چیز دیگری می گوید: « تا کی روشنفکران دینی می‌خواهند از سکولاریسم فاصله بگیرند؟ کی می‌خواهند تکلیف لیبرالیسم را برای خود روشن سازند؟ ... بگذارید چند یاوه‌گو به شما بگویند لیبرال یا سکولار. من بسیار خوشحال شدم که عده‌ای از کارگزارن گفتند ما لیبرال هستیم. بالاخره شترسواری که دولادولا نمی‌شود!  »

سروش در وضعیت کنونی:

وی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری نهم، با حضور در رقابتهای انتخاباتی و اعلام حمایت از مهدی کروبی به موضع گیری انتخاباتی  پرداخت! وی در فاصله 4 روز مانده به دور اول انتخابات در گفتگویی با سایت ضدانقلابی روز تأکید کرده بود: «به دلیل موانع ساختاری نیرومند و از جمله خود قانون اساسی و به دلیل آرزوی وضعی بهتر برای آینده دور، فکر می‌کنم مناسب‌ترین فرد برای این‌که سرکار بیاید، آقای کروبی است.» 

چندی بعد نیز سروش با تجلیل از شخصیت بازرگان نخست وزیر دولت موقت در مقابل امام خمینی (ره)، به مقام شامخ بنیانگذار جمهوری اسلامی توهین کرده و مدعی شده بود: «مخالفت بازرگان با قائل شدن امتیاز خاص برای روحانیان در حالی بود که آقای (امام) خمینی برای روحانیان امتیاز ویژه ای قائل می‌شد، چنانکه در زمان انتصاب بازرگان اعلام کرد، وی این انتصاب را به موجب حقی که ملت به او داده و همچنین به موجب حق خود بر اساس مذهب انجام می دهد و این طنز تاریخ است که بازرگان در چنین حکومتی به مقام نخست وزیری رسید!»

نظریه وجدان شرمگین                         

عبدالکریم سروش مقیم انگلیس درآخرین اظهار نظر فوق علمی! ضمن معرفی جامعه ایران به عنوان یک جامعه استبدادی، نظریه جدید خود با نام «وجدان شرمگین» را به جامعه علمی عرضه کرد:«بشر قدیم با روحیه بدهکاری  بدنبال تکلیف و وظایف و بشر معاصر با روحیه طلبکاری در جستجوی حقوق بیشتر است. در گذشته مردم مکلف به تبعیت از حاکم بودند، اما اکنون مردم با  داشتن حق انتخاب مسوولان سیاسی به حکومت مشروعیت می دهند. گسترش دائره حقوق به حیطه هائی تکلیفی مانند دین داری را منجر به  تنگ شدن دائره اخلاق در نظامهای لیبرالی است و  در این نظامها گناه  کردن، خودکشی، روابط خارج از ازدواج و همجنس گرائی حقوق محسوب می شوند، تا  وقتی که به دیگران زیان نرسانند.حقوق طلبی در غرب از نقطه مناسبی برای رهائی از قید و  بندهای کلیسا و پادشاهان شروع شد اما میوه های نامناسبی را به همراه داشت. از سوی دیگر جوامع تکلیف مدار و استبداد رابطه قفل و کلید را دارند. در یک جامعه تکلیف مدار مانند ایران مردم قبول می کنند که زیر بار اطاعت بروند. از مشکلات جامعه ما، حاکمیت نظام ولایت فقیه است که یک اندیشه تکلیف مدار است. اکنون حکومت و جامعه نمی توانند یکدیگر را هضم کنند چون در دو موضع مختلف حرکت می کنند. از جنبش مشروطیت به این سو، جامعه ایران به تدریج با حقوق طلبی آشنا می شود. تعارض حقوق طلبی و تکلیف مداری باید در این جامعه حل شود. شکل گیری «پارادیم حقوق و تکلیف» بر اساس یک «جهد تئوریک» را پیشنهاد می کنم، مفهومی ثالث که به تعبیر من  «وجدان شرمگین» است می تواند در این زمینه راهگشا باشد.»

پیروزی ما در  ۲ خرداد ۷۶ مرهون درس‌های تو بود!

شنیده شده است که اعضای قدیمی حلقه کیان و چهره های شاخص اصلاح طلبان طی یک نامه محرمانه به عبدالکریم سروش خواستار نقش آفرینی مجدد وی در عرصه سیاست داخلی کشور شده اند . بر اساس همین شنیده ها در این نامه با ارائه تحلیل دلخواه خود از شرایط کشور و اظهار استیصال از تدوین راهبردی مشخص برای  مقابله با دولت نهم خواستار فعالیت مجدد سروش در جهت تئوریزه کردن گفتمانی جدید برای یه چالش کشاندن پارادایم فکری و ادبیات انقلابی و مردمی محمود احمدی نژادشده اند. همین شنیده ها حاکی از این است که اصلاح طلبان در این نامه بخش اعظم موفقیت اصلاح طلبان رادر پیروزی ۲ خرداد ۷۶ مرهون درس‌های وی دانسته اند.

 

 

کانال من در شبکه اجتماعی تلگرام
https://telegram.me/mjakhavan

 

عضویت در کانال👇
📗 https://telegram.me/joinchat/BKoFLDwA5MRKshRUkaorMQ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی